جدول جو
جدول جو

معنی بیخ و بار - جستجوی لغت در جدول جو

بیخ و بار
(خُ)
اصل و فرع. ریشه و ثمر.
- بیخ و بار کسی را کندن، نابود ساختن و نیز بکلی از بین بردن:
ستیز فلک بیخ و بارش بکند
سم اسب دشمن دیارش بکند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ دُ)
حدود و قواعد و آداب زندگی. قیدهای اجتماعی و مانند آن. و آدم بی بند و بار کسی را گویند که در زندگی حدود و رسومی را مراعات نکند و به چیزی پابند نباشد. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) : کارش بی بند و بار است. مرد بی بند و باری است
لغت نامه دهخدا
(خَ رُ)
بی چیز. فقیر. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نُ)
از بیخ و بن.
- از بن و بار، از بیخ و بن. از اصل و بنیاد:
خبر نداردکاندر دلم اثر نکند
اگر جهان همه تیمار گردد از بن و بار.
عنصری.
عطار به کلبه در با عود همی گفت
کاصل تو چه چیز است و چه چیزی ز بن و بار.
فرخی.
میر گرت یک قدح شراب فروریخت
چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیخ وبار
تصویر بیخ وبار
اصل و فرع، ریشه و ثمر
فرهنگ لغت هوشیار